۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

قضیه ی قدرت و چوب کبریت!


رانهاي لخت و بسيار لاغر دخترکي که توي ترن مقابل من ايستاده ، و از قضا کفشهاي قرمز قلمبه و براقي هم پوشيده ، دقيقا شبيه دو تا چوب کبريت است! .. سيزده چهارده ساله ميزند ، و وزنش به زحمت به چهل کيلو ميرسد . ترن قبلي را از دست داده ام و خورده ام به ساعت تعطيلي بچه مدرسه اي ها . ايستگاه بعد ، زن ميانسالي که کنارم نشسته ، پياده شده ، و چوب کبريتها تا مي شوند ، تا صاحبشان در صندلي خالي کنار من بنشيند . به محض نشستن ، دخترک ، فرز در کوله پشتي اش را باز کرده و آيپدش را در مي آورد . انگشتانش با سرعت حيرت انگيزي آيکونها را تاچ مي کند . حالا از توي قوطي ديجيتالش صداي تشويق مردم مي آيد و موسيقي تند ورزشي . دزدکي نگاه مي کنم . توي رينگ ، دو تا قلچماق ديجيتالي ، با عضلات بهم پيچيده ، رودر روي هم ايستاده اند .. که نقش يکي از آنها را همين دخترک لاغر مردني با پاهاي چوب کبريتي بازي مي کند . 

هوک چپ! .. هوک راست! .. آپر! .. آپر! .. راست! ... چپ! ... راست! .. چپ! ...... و ظرف يکي دو دقيقه قلچماق مقابل نقش زمين مي شود! ... آنقدر از سرعت عمل و مهارت دخترک حيرت کرده ام که الان تقريبا خم شده ام روي قوطي ديجيتال او! .... دستگاه ، حالا دارد برايش کف مي زند و گل و تبريک و بوسه مي فرستد . او که تازه متوجه کنجکاوي من شده ، سرش را بالا مي آورد و با نگاهي که معني اش "کيف کردي؟" يا همچين چيزي است ، دندانهاي سيم کشي شده اش را نشانم مي دهد . 

اولش ، ياد پدرم مي افتم که مي گفت: شما بچه هاي دوره ي آخر الزمانيد! ... (خدا بيامرز کجاست که اينها را ببيند؟!) ... بعدش ياد "تافلر" و کتاب "جابجايي در قدرت" او مي افتم ... و اينکه معني "قدرت" ، حالا زمين تا آسمان با آن چيزي که در زمان پدر ، و پدر جد من بوده تفاوت کرده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر