۱۳۹۲ شهریور ۲۰, چهارشنبه

ما به آموزش نیاز نداریم / داریم ؟!

صبح است . اتوبوسي که از توي دانشگاه مرا به ايستگاه قطار مي رساند ، پر از دختر و پسرهاي جوان دانشجوست . بچه هايي شاداب و رنگو وارنگ . چيني ، هندي ، سياهپوست ، زرد پوست ، موطلايي ... با اينکه لباسها ، آرايش ها ، تعويذها و حتي رنگ پوستشان با هم اختلاف دارد ، يک چيزي همه آنها را شبيه به هم کرده . انگار داري به محصولات يک کارخانه نگاه مي کني که فقط بسته بندي هاي متفاوتي دارد . چيز ديگري که براي من به چشم مي آيد ليوانهاي کاغذي قهوه ، پاکت هاي شير و قوطي هاي ردبول توي دستهاي آنهاست . (که خب همه شبيه به هم است!) و نکته هم همين است! ... اين بچه ها فرقي با هم ندارند . گيرم اين دختر بلوند ، از توي ابرويش حلقه اي از فلز رد کرده ، يا آن يکي موهايش را عين فتيله بافته است . آنها براي سيستم ، شبيه مواد خامي هستند که دارند در "کارخانه هاي آموزشي" پرورده مي شوند .
اين ترانه ي راجر واترز در فيلم "ديوار" به يادم مي آيد:

"ما به آموزش نياز نداريم!
ما به کنترل فکر نياز نداريم!
هي معلم! دست از سر اين بچه ها بردار!"

توي ايستگاه ، مسافران اتوبوسها و قطارها به هم مي پيوندند و کلني بسيار بزرگ تري را بوجود مي آورند . فردا که برسد ، اين بچه ها همه تکنيسين و دکتر و مهندس خواهند شد .توي معدنها کار خواهند کرد ، يا براي کارخانه ها قوطي ردبول ، واگن قطار ، و اتوبوس مدرسه خواهند ساخت . همان اتوبوس هاي که فرزندان اينها را در نسل بعدي ، به همين مدرسه ها و دانشگاه ها خواهند آورد ، تا اين چرخه همچنان ادامه يابد . 

همه چيز اينجا مرتبط با آموزش است . همه چيز اينجا با کنترل فکر و سبک زندگي ملازم است. "راجر واترز" امروز بايد ترانه اش را اينطوري تغيير دهد: ما به آموزش نياز داريم!  ...  ما به کنترل فکر نياز داريم! .... بچه هاي ما ، نه متعلق به ما، که متعلق به معلم ها هستند!   

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر