۱۳۹۲ خرداد ۹, پنجشنبه

"هلن" جان و "حسین مالیک" اش!


من نقش مرد 45 ساله ی پناهنده ای را قرار است بازی کنم که از ایران آمده . در جنگ ایران و عراق ، در سالهای آغاز جنگ، اسیر شده . پس از آن در (بقول کارگردان زن استرالیایی) "انقلاب سبز ایران" ، توسط حکومت اسلامی دستگیر ، و پنج سال زندانی و شکنجه شده است . بعد از آزادی ، بصورت غیر قانونی از ایران خارج ، و با تحمل سختی های فراوان با قایق قاچاقچیان انسان ، خودش را به استرالیا رسانده . او بیمار است ، معده اش در طول 35 روز سفر مخفیانه دریایی خونریزی کرده ، انگلیسی نمی داند و از همه ی ماموران و یونیفورم پوشان می ترسد . اسمش "حسین مالیک" است ، و برای معالجه ، او را به بیمارستان آورده اند. وقتی پرستار برای رادیو گرافی "مالیک" را با ویلچیر به زیر زمین ساختمان می برد ، دیوارهای سفید رنگ و بی پنجره ی آنجا ، او را بیاد شکنجه گاهش در زندانهای ایران می اندازد . و با رادیولوژیست که فکر می کند مامور است و میخواهد با دستگاه های عجیب و غریبش شکنجه اش کند ، گلاویز می شود.

هلن هانسن - کارگردان زن فیلم- از من میخواهد یک هفته ریشم را نتراشم . (نمی داند که همینجوری اش هم ده روز یکبار میتراشم!) یک لباس بی یقه و بی دکمه بپوشم . و موقع بازی ، گردنم را تا حد امکان غاز بکشم تا اینطوری لاغرتر از اینی که هستم بنظر برسم . دیگر اینکه وقتی پرستار زن میخواهد لباسهای مرا درآورد تا لباس بیمارستان بپوشم ، به پسرکی که کمی فارسی می فهمد و از مددکاری همراه من آمده تا نقش مترجم را بازی کند ، با داد و بیداد بفهمانم که یک زن غریبه نباید به بدن یک مرد مسلمان دست بزند! یا از او بخواهد که لباسهایش را در حضور او درآورد!

هلن از من می خواهد اگر نظر یا پیشنهادی برای واقعی تر کردن فضای قصه ی او دارم بدهم . و خب من نمی دانم چه بگویم؟ .. اینکه یک مرد 45 ساله نمی تواند در جنگ ایران و عراق که 25 سال پیش تمام شده، در سالهای اول جنگ اسیر شده باشد! (مگر حسین فهمیده باشد که در سیزده سالگی به جنگ رفته! .. او هم که خودش را زیر تانک انداخته و به 45 سالگی نرسیده است!!) .. بعد این بابا ، در بقول او "انقلاب سبز" نمی تواند پنج سال زندانی بوده باشد! چون چهار سال از آن داستان بیشتر نگذشته!! ... بعد این "حسین مالیک" بیشتر از آنکه اسمش ایرانی باشد ، به نظر عراقی است! و یحتمل توی اسارت ، طرف ، کلا با عراقی ها عوض شده!!

... و از همه ی اینها گذشته ، دیفالت یک مرد چهل و پنج ساله ی ایرانی ، اصلا به شکلی نیست که اگر یک زن پرستار بلوند خوش قد و بالا بخواهد به بدنش دست بزند ، داد و بیداد راه بیندازد و از این عمل شنیع ناراحت شود!! (و ای بسا که بسیار هم خوشش می آید و بعدش تقاضای مشت و مال هم می کند!) .. و اصولا در ایران "اسلام" کیلویی چند است؟ و پرهیز از زن نامحرم برای "مرد مسلمان" کجا بوده؟! و این داستانها مربوط به ایران نیست!.. و بنظر من "هلن جان" در قصه اش ، خصوصیات مرد پاکستانی و طالبانی و عراقی را ، با مختصات بسیجی آزاده و اصلاح طلب جنبش سبزی و فعال دانشجویی و زندانی شکنجه شده ترکیب کرده ، و یک شخصیت بدیع فراجناحی خلق نموده است! که البته بنده بخت آن را داشته ام که در اولین حضور سینمایی ام بعنوان بازیگر ، در قالب مرد 45 ساله ی لاغر ریقوی مریضی که ده روز است ریشش را نتراشیده ، به ایفای این نقش سترگ بپردازم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر